به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۶

پیام مهندس عباس امیرانتظام خطاب به ملیون ایران در خارج از کشور

به مناسبت ۱۳۵ امین زادروز دکتر محمّد مصّدق
عباس امیر انتظام وهمسرش الهه امیرانتظام
من که شاگرد کوچک ولی بسیار علاقه مند و متعهد به مکتب دکتر محمد مصدق بزرگ بودم از این اسطوره تاریخی آموختم که عشق ورزیدن به ایران و ایرانی و مبارزه در راه شرف ملی و در راستای افتخار آفرینی برای میهن از طریق حفاظت از منافع ملی و تمامیت ارضی آن، و دفاع از حقوق اقوام ملی و مذهبی کشورم اجزاء لاینفک وجود من گردیدند.
...تا این لحظه هم که در بستر بیماری هستم همین عشق بزرگترین نیروی محرکه من بوده است. شاید که مجال زیادی نداشته باشم، که البته این را فقط خالق من میداند و بس. ولی آنچه مسلم است این که آخرین نفس را با یاد ایران و سرافرازی آن خواهم کشید. 


یاران با وفا و همفکران گرانقدر، سلام گرم و مالامال از عشق و قدرشناسی خود را از این راه دور نثار یکایک شما عزیزان می نمایم;
باری دیگر این شانس را دارم که همچنان باشم و بتوانم دقایقی چند مصدع اوقات شما عزیزان در چنین مناسبت فرخنده تاریخی گردم.
اگر شرح مختصری از حال این خدمتگذار کوچک وطن را خواسته باشید باید بگویم که در ۲۷ آذرماه سال گذشته وارد سی و هشتمین سال سپری کردن محکومیت ناروای خود گردیدم. البته ۹ سال اخیر را به دلیل بیماری های عدیده، که برخی غیر قابل علاج هستند، به صورت مرخصی استعلاجی در منزل سپری نمودم. این مرخصی سالی یک بار و بر اساس گزارش پزشکان معالج از سوی دادگاه انقلاب اسلامی قابل تمدید بوده است!

   اکنون هم روزگار بدین سان میگذرد، اما من به رغم از دست دادن بخش عظیمی از توان و قوای جسمانی ام هنوز از تحقق اولی ترین خواسته زندگانی ام، یعنی اعاده دادرسی و اجازه دفاع در یک دادگاه قانونمند و به طور علنی و با حضور هیات منصفه و وکلای مدافع، و در برابر شبکه های اطلاع رسانی داخلی و جهانی نومید نگردیده ام. روزی را که خیلی قوی تر و مستدل تر از سال ۱۳۵۹ بتوانم چهره کریه اتهامات ناروا و سراپا کذب را از کارنامه زندگی سیاسی ام جانانه زدوده و پاکی و سفیدی به جامانده را به رخ روزگاری، که به من و خانواده ام بی رحمی ها روا داشته، بکشم. چه تهمت ها و افتراهایی که زده نشد و هر یک از آنها به هنگام قرائت در دادگاه بدوی همچون نوک تیزترین چاقو به قلب من فرو میرفت و چه فریادهایی که من در پی آنها بر نیاوردم!

   بگذارید خاطره ای را برایتان بازگو کنم: در سال ۱۳۷۷ وقتی که پس از دوبار، و هر بار بدون حضور بنده و وکلای مدافع، دادگاه مربوط به رسیدگی به شکایات فرزندان آقای لاجوردی تشکیل شد رئیس وقت قوه قضاییه، آقای محمد یزدی، در رسانه ها اعلام نمود که دلیل عدم حضور متهم در دادگاه مجهول المکان بودن ایشان است! و این در حالی بود که من در زندان اوین ساعت ها منتظر انتقال به دادگاه بودم! در اولین مکالمه تلفنی همسرم با وکیل برون مرزی بنده، ایشان ضمن دلداری به همسرم فرموده بودند: امیرانتظام دیگر چه میخواهد؟ او در پیشگاه جامعه جهانی تبرئه شده و نامش در تاریخ رفته است!

اما عزیزان این فرمایش برای ما قابل قبول نبوده و نیست. این عبارات نمی تواند تسکین دهنده خراش های عمیق درونی روح و جسم من باشد. سی و نه سال به هنگام هر بیدار شدن در صبحگاهان، و هنگامی که دیده بر روزی دیگر از روزهای بر باد رفته عمرم می گشودم، از چشیدن طعم لذت بخش آزادی محروم بوده ام! و نیز دهه ها از حقوق اولیه انسانی و مدنی محرومم کردند و چه فشارهایی که بر من و خانواده ام وارد نیامده است؟!

آثار برخی از آنها طبیعتا غیر قابل جبران می باشند. این فشارها را بایستی به تقاص کدامین گناهان ناکرده تحمل میکردم! گناه عشق به وطن و هموطن، عشق به خدمت برای ساختن ایرانی آباد و سربلند، پافشاری در دفاع از شرافت ملی خود و به موازات آن زنده یاد مهندس بازرگان و تلاش در اثبات پاکی و نیک نامی دولت موقت، و بیش از همه عدم لغزش و پایبندی تمام و کمال به آموخته هایم در مکتب دکتر مصدق بزرگ. مکتبی که در عنفوان جوانی در آن عاشق شدم و عاشق ماندم. مصدق برای من فقط یک نام قابل احترام نیست، مصدق راه است، مصدق مشی است، مصدق غرور ملی است، مصدق نفسی تازه برآمده از عشق است، و مصدق قوی ترین انگیزه است برای ادامه راه دشوار رسیدن به آزادی و آزادگی. بنابراین آیا به حق می توان از بنده توقع داشت که به دریافت چند جایزه حقوق بشری، که صدالبته اهدای آنها قابل تقدیر می باشند، بسنده کرده و به این دل خوش بدارم که بر خلاف هزاران انسان مظلوم و بی گناهی که غریبانه صدای شان خاموش و در زیر خروارها خاک مدفون شدن نام بنده برای تعدادی گوش شنوا آشنا مانده است؟!

از طرفی هم احساس میکنم بسیار آسیب پذیرتر و حساس تر از گذشته شده ام: مشاهده روزانه صحنه های دلخراش جنگ در کشورهای منطقه و سایر مناطق آشوب زده جهان و دیدن چگونگی به خاک و خون کشیده شدن صدها بچه و زن، پیر و جوان که همگی بی گناه و بی دلیل به این سرنوشت رقت بار دچار شده اند بی وقفه به روح و قلبم چنگ میزند. حتی مشاهده چنین صحنه هایی هم دلی از سنگ می خواهد! چرا باید در قرن بیست و یکم، قرن پیشرفت سریع علم و تکنولوژی که قرار است زیستن را برای ساکنین این کره خاکی سهل تر، طولانی تر، و فرح بخش تر نماید بایستی در هر دقیقه و ساعت شاهد وقوع چنین فجایع انسانی باشیم؟

از دیدگاه بنده علت اصلی نیست جز جنون قدرت طلبی صاحبان زر و زور در جای جای جوامع بشری آشفتگی ها آفریده اند و برای بقای شان چه خون بیگناهانی که ریخته نشده است. این درد فرسایشی زمانی بیشتر حس میشود که افسوس و صد افسوس که بنده و امثال من عملا قادر به برداشتن حتی یک قدم در راه تغییر چنین وضعیت فلاکت باری جهت پیشگیری از وقوع چنین جنایات بشری نیستیم! فقط شعار است که داده می شود و تحلیل هایی است که از سوی خبرگان امر شنیده می شود! در این آشفته بازار امروز بر سر توان و قدرت سازمان ملل و سایر نهادهای ذیربط چه آمده است؟ گاهی آرزوی نبودن می کنم تا دیگر نبینم، و گاهی هم راسخ تر از همیشه می خواهم بمانم و حداقل راه خود را تا رسیدن به اهداف محدود اما مطلوب خودم ادامه دهم; می خواهم بمانم تا در روزی نه چندان دور شاهد برقراری آرامش و عدالت نسبی لااقل در جامعه خودم باشم، جامعه ای که خشونت در آن مهار شود، ضد ارزش ها دوباره تبدیل به ارزش گردند، حقوق اولیه انسانی برای همه، از هر اقلیت قومی و مذهبی در میهن عزیزم رعایت شود.

دیگر شاهد گردش دستان لرزان پیر و جوانی در داخل سطل های زباله نباشم که به دنبال پیدا کردن لقمه ای نان مدت ها سرگردان هستند. آرزو دارم شاهد فرارسیدن روزی باشم که فعل دزدی دیگر زرنگی تلقی نگردد و صداقت و امانت داری را به پخمگی و بی عرضگی تعبیر ننمایند.
روزی بیاید که آمار اعتیاد و بیکاری و فهشا و عوارض جانبی ناشی از آنها که همانا گرایش به کلاهبرداری، مفت خواری، رانت خواری و اختلاس می باشد کاهش یافته و به تدریج از صحنه اجتماع رخت بربندند. امید به روزی دارم که جوانان مستعد ما دوباره با فرهنگ و ادب غنی ایران زمین آشتی کنند و تحت تربیت ها و آموزش های صحیح قرار گیرند. روزی که کشورمان، توسط دولتمردانی صلح طلب و آشتی جو اداره شود که می خواهند با همسایگان خود و سایر کشورهای جهان از در تعامل درآمده و همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند، و سیاست های مدبرانه ای اتخاذ گردد که بتواند از طریق صلح آمیز ترین روش ها بهترین حفاظت را از منافع ملی ما بعمل آورد. دل در آرزوی روزی است که ذهنیت های تخریبی تغییر یافته و از ویرانی عامدانه آثار باستانی، که نشانگر هویت ملی و تاریخی ماست جلوگیری دائمی بعمل آید، و دست ها از پایمال کردن گنجینه های خدادادی طبیعی کشورمان کوتاه گردند. روزی از راه برسد که کارتن خوابی و گور خوابی، کابوسی بیش نباشد، و نیز خاطره تلخ تن فروشی زنان و مردانی که روزگاری در جبهه های جنگ، و در دفاع از دین و وطن برای ملت ایران حماسه ها آفریدند، برای ابد به فراموشخانه تاریخ سپرده شود. آیا برای بنده آرزوی فراهم آوردن آزادی و امنیت نسبی برای فعالیت همه هنرمندان در کلیه عرصه های هنری، و صدالبته همه پیشکسوتان در آن عرصه ها، علاوه بر امکان فعالیت مسالمت آمیز برای فعالان مدنی، وکلای متعهد به حرفه خویش، فرهیختگان علمی جامعه و در راس آنها احزاب و گروه های سیاسی رویایی غیر قابل تحقق می باشد؟ نمی خواهم دیگر شاهد آن باشم که دست جوانی را که از روی نیاز و نادانی دست به مختصر دزدی زده از مچ قطع گردد و خواسته علیلی را به معلولان جامعه تحمیل نمایند در حالی که کسانی هستند که اختلاس های بالای میلیاردی می کنند، و اگر احیانا یک دستگیری نمایشی در موردشان اجرا شود پس از چند روز با وثیقه سپاری دوستان آزاد گشته و با گردنی افراخته تر از قبل به میان جامعه باز میگردند تا مثال معروف ” روز از نو روزی از نو ” را در ذهن ها متبلور گردانند! البته گزینه دیگری هم دارند: می توانند به کشورهای دیگری متواری گردند که با آغوش باز از سرمایه های غیر قانونی آنها استقبال می کنند. در آنجا خواهند توانست بی خیال و با وجدانی تعطیل روزهای خوشی را برای خود و خانواده هایشان رقم زنند!

آیا تمام موارد فوق برای من و امثال منی که همواره دغدغه وطن داشته ایم بایستی در چارچوب یک ” آرزو ” باقی بماند؟ مگر این موارد در سایر جوامع توسعه یافته و دموکراتیک از زمره حقوق پایه و اساسی شهروندی محسوب نمی شوند؟ حقوقی که هر یک تضمین شده هستند و وصول آنها، متعاقب مطالبه شان یک اصل غیر قابل منازعه می باشد.

   عزیزان، در اینجا اشاره ای کوتاه به انتخابات اخیر در کشورمان می نمایم: مطمئنا همگی شما در جریان برگذاری آن به تفصیل قرار دارید. من اما باید یادآوری نمایم که اینجانب طبیعتا در این انتخابات، همچون سایر انتخابات به استثنای دوران آقای خاتمی، شرکت نکردم. اما جهت پیشگیری از بروز هرگونه فاجعه ایی مشابه سال ۱۳۸۸ به عزیزانی که از بنده رهنمود می خواستند توصیه می کردم که آنها خود تصمیم گیر نهایی باشند، و با مراجعه به خرد و منطق خود گزینه مناسب را انتخاب نمایند. اگر آمرانه ارائه طریق می نمودم و خدای ناکرده حادثه ای برای هر یک از آنها پیش می آمد با کدامین امکاناتم می توانستم امنیت این عزیزان را تامین نمایم؟ هر چه باشد حرفه مقدس آموزگاری هم دورانی دارد و نمی توان رسالت معلم جامعه بودن را تا ابد به عهده گرفت. بالاخره شاگردان روزی بزرگ می شوند و با انجام آزمون و خطاها تجربه به دست می آورند; و روزی میرسد که خط و مشی خود را یافته و تشخیص می دهند که چه چیز را می خواهند و چه را نمی خواهند. پیروی کورکورانه از قهرمانان ذهنی یک تحول ریشه ای و پایدار را به راحتی میسر نمی گرداند. ایجاد ثبات در روش و منش و نیز پایه ریزی تفکری ماندگار قویاً نیازمند دو عنصر مهم زمان و فرصت می باشند. اما در کل آرزو می کنم که آن دسته از هموطنان عزیزم که با دنیایی امید و مثبت اندیشی به پای صندوق های رای رفتند پیگیر مطالبات خود باشند و ذکاوت و بیداری خود را مستمراً به دولتمردان یادآوری نمایند.

   و بخش آخر سخنم به اعتقادات و باور هایی است که در ذهنیت من جاودانگی یافتند. و این همان تفکر مرید و مراد است. من که شاگرد کوچک ولی بسیار علاقه مند و متعهد به مکتب دکتر محمد مصدق بزرگ بودم از این اسطوره تاریخی آموختم که عشق ورزیدن به ایران و ایرانی و مبارزه در راه شرف ملی و در راستای افتخار آفرینی برای میهن از طریق حفاظت از منافع ملی و تمامیت ارضی آن، و دفاع از حقوق اقوام ملی و مذهبی کشورم اجزاء لاینفک وجود من گردیدند. من با این باور گام در راهی نهادم که مرا در حال حاضر در جایگاهی قرار داده است که همه شما عزیزان بیش و کم شاهد چگونگی دستیابی من به آن هستید. چه فراز و نشیب ها که با بهره گیری از این عشق نهادینه شده نپیمودم و چه شقاوت ها که تحمل نکردم. همین عشق مرا آنچنان قدرتی داد تا پایداری کنم و در مقابل ناحق، زورگویی، تهمت، و نامردمی ها بیش از دو دهه زندان بی وقفه را تاب بیاورم و راست قامت بایستم. زجرهای غیر قابل تصور را به جان خریدم زیرا که هدف برایم مقدس بود: دفاع از شرافت خود و به موازات آن شرافت مهندس مهدی بازرگان، پاکدامنی دولت موقت، و نهایتاً شرف ملی و شرافت هموطنانم. تا این لحظه هم که در بستر بیماری هستم همین عشق بزرگترین نیروی محرکه من بوده است. شاید که مجال زیادی نداشته باشم، که البته این را فقط خالق من میداند و بس. ولی آنچه مسلم است این که آخرین نفس را با یاد ایران و سرافرازی آن خواهم کشید. می خواهم از من به یاد بسپارید که امیرانتظام هرگز جذب مطامع دنیوی نگردیده، هرگز از مواضع خود عدول نکرده و اجازه نداده که اعتبار سیاسی اش بازیچه دستها گردد; نه دل به ” به به و چه چه ” گفتن دوستداران خوش کرده و نه از حلالیت طلبیدن و ابراز ندامت آنانی که این سرنوشت سهمگین را برایش رقم زدن دل خنک کرده و به وجد آمده است.

امیرانتظام تا هست امیرانتظام باقی می ماند. البته حمایت بی دریغ و اظهار لطف و محبت بی ریا از سوی هموطنانی که از تمامی اقشار جامعه بوده اند همواره انگیزه قوی برای ادامه راه بوده است. در حالی که امیرانتظام دیگر نه مانند گذشته پست و مقام دولتی دارد و نه یک تاجر موفق پر آوازه است; بلکه زندانی ای بیمار است که بر روی ویلچر نشسته ولی با قلبی مالامال از مثبت اندیشی و امید به چشم اندازی روشن تر می نگرد. اگرحمایت بی دریغ و محبت بی ریای عزیزان در داخل و خارج از کشور نبود چگونه می توانستم با چنین ذخیره قابل قبولی از انرژی ادامه راه دهم، و نیز همسرم بتواند با بسی شور و امید و آرامش کامل به حفاظت و مراقبت از من بپردازد؟ البته ناگفته نماند که در مورد وضعیت خاص و منحصر به فرد من، و چنانکه که عملکرد من در دهه های اخیر مستحق آن بوده، شاید حق مطلب هرگز آنگونه که بایستی ادا نگردیده است. شاید در بسیاری مقاطع حساس و سرنوشت ساز مورد بی مهری و بی تفاوتی یاران و همراهان قرار گرفته ام. از مخالفین قسم خورده ام که انتظاری نداشتم و ندارم! جدا از دفاعیات تاریخی و فراموش نشدنی مهندس مهدی بازرگان برخی شاید حتی سعی کردند که بنده در گمنامی کامل مانده و در مسیر تاریک سرنوشتم رها شوم. از سوی دیگر بسیاری از نهادهای حقوق بشری، که خدا را شکر، که بنده هرگز دل به توان گره گشایی آنها نبستم، در مورد پرونده بنده به عنوان قدیمی ترین و مقاوم ترین زندان سیاسی ایران هرگز رسالت حرفه ای خود را، جز در دوره ای خاص دنبال نکرده اند. آنها به رغم آزادی که از آن برخوردارند مطالبات این پرونده تاریخی/ بین المللی را آنگونه که در خور آن بود پیگیری ننموده اند. شاید هم حکمتی در کار بوده که تنها بمانم و یگانه همسفرم همسرم باشد. نتیجه این کم مهری ها و کم توجهی ها کارنامه ای پاک و دست نخورده است که روزی به پیشگاه عدل الهی تقدیم خواهم نمود. شاید این نتیجه گیری غلط باشد ولی فکر می کنم در بسیاری از موارد مافیای پنهان قدرت های تصمیم گیرنده و تصمیم ساز چه در زمینه هنر، چه ورزش، و چه در عرصه سیاست و حقوق بشر و غیره خود سوژه ها را انتخاب کرده و راه را آنگونه که می باید و تا نیل به مقصود برای آنها هموار می سازد. ولی مارا به قول معروف چه باک زیرا که در عدالتخانه تاریخ ذات قضاوت ها به گونه ای دیگر خواهد بود؟! در حال حاضر ابراز این اندازه مهر و محبت هموطنان که نشانگر عشق بی ریای آنهاست ما را بس!

   نهایتاً روی سخنم با شما عزیزان در خارج از کشور است. لطفا به یاد بسپارید که ساختن فرداهای ایران نیازمند همیاری و همکاری نیروهای وفادار و متعهد به آرمان های ملی در داخل و خارج تواماً و در همه زمینه هاست. حمایت های لفظی و شعارگونه ظاهراً دیگر جوابگو نمی باشد. معضلات و مشکلات موجود عمیق تر و پیچیده تر از حد تصور است و لذا رسالت پیش رو بسیار جدی تر و سنگین تر خواهد بود. امیدوارم نیروهای صادق به میهن و وفادار به منافع ملی در داخل و خارج از کشور موفق به ایجاد پیوندی ناگسستنی با یکدیگر شوند. بایستی بزرگ منشی کرده و اختلافات را کنار گذاشت و اتحادی آینده ساز بوجود آورد. آنچنان قوی و پربار که جهانیان را ترغیب به قبول و باور نماید. با مردود دانستن ترور و اعمال خشونت بار و پرهیز آگاهانه از اتخاذ روشی که موجب پیدایشی رعب و وحشت در دل جامعه گردد می توان بستری امن برای همزیستی مسالمت آمیز، و نیز برای ساختن فرداهای بهتر و آبادتر بوجود آورد.

جامعه ما دیگر یارای تحمل خشونت را ندارد و فلاکت دیگر بس است. تنها حربه کارا و موثر همانا ایجاد همدلی و همراهی است که بتوان بر اساس آن تحولی عظیم و ملی را بتدریج، اما ریشه ای، در بافت سیاسی کشور بوجود آورد. دیگر نبایستی دکوروار خانه ای با جذابیتی فریبنده اما پوشالی بر پایه هایی فرسوده، لغزان، و بازسازی نشده بنا نمود. ایران فردا نیازمند اندیشه و تجارب یکایک شماست. خوشبختانه امروزه تکنولوژی امکانی را فراهم نموده تا نظرات و پیشنهادات در لحظه قابل ارائه و تبادل باشد. امیدوارم اگر شرایط سهل تر گردد آنانی که به منظور تحصیل علم و تجربه وطن را ترک کرده اند و یا مغزهای متفکری که تحت فشارهای بسیار فرار را بر قرار ترجیح داده اند یا به میهن بازگردند و یا جامعه را از نبوغ و خوش فکری خود بهره مند گردانند. این سرزمین پهناور، با تاریخ کهن و نعمت های خدادادی خود نیازمند بازوان قوی جوانان، که همانا توان فکری و علمی آنهاست، می باشد که شادی کنان فریاد بزنند:
“دوباره می سازمت وطن” .

   راندگی و عقب ماندگی فرهنگی بسیار دهشتناک تر از عقب افتادگی اقتصادی است. احیای فرهنگ و ادب فارسی، کنترل لجام گسیختگی جوانان، احیای تولید و به حرکت در آوردن چرخهای زنگ زده اقتصاد و زدودن غبار افسردگی و نومیدی از روی چهره این ملت بزرگ عزم قوی میخواهد، عشق می خواهد، اعتماد به نفس میخواهد، و امید می خواهد. من هنوز بارقه ای از امید در دل دارم. اینکه سرافرازی میهنم را در میان جوامع بین المللی شاهد باشم و حس آسایش و امنیت را در میان هموطنانم لمس نمایم. امید دارم خرد جمعی قدرت های بزرگ بزودی به این نتیجه برسند که بایستی به مناقشات منطقه ای و جهانی یک به یک پایان داد. کشتار بی گناهان، مردن انسانها از فرط گرسنگی و بیماری، رشد یاس و ناامیدی تا به این حد که انسانها غرق شدن خود و عزیزان خود را در امواج بی رحم اقیانوس ها به زنده ماندن ترجیح دهند بایستی از میان جوامع رخت بربندد.

امید به روزی که صحنه بسیاری از مصائب و فجایعی که انسانها خود به دست خود ایجاد نموده اند دیگر به روی صفحات نمایش شبکه های اجتماعی دیده نشود. من به این امید بودنم را ادامه می دهم که شاهد بازگشت انسان به خویشتن خویش باشم، و ناظر تحولاتی باشم که در راس آنها نوع دوستی و انسان مداری بار دیگر آویزه گوش ها گردد. شاید برای کشور ما هم در این تحول عظیم نتیجه ای مطلوب عاید گردد: اینکه بتوانیم قبل از به رخ کشیدن غرور آمیز هویت ملی مان انسان بودن یک ایرانی را زبانزد عام و خاص گردانیم.


جاوید باد ایران و سربلند باد ایرانی
عباس امیرانتظام
تهران- دوشنبه بیست و دوم خرداد ماه ۱۳۹۶